palizban - پالیزبان
palizban - پالیزبان maddesi sözlük listesi
پالیزبان Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ مرکب، ص مرکب) باغبان.
بستان بان. بوستان بان. نگاهدارندهٔ فالیز.
دهقان. (برهان). دهقان صاحب کشت. ناطور.
نگاهبان فالیز. پالیزوان. (رشیدی). فالیزبان.
جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات
باریتعالی باشد:
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.فردوسی.
در باغ ...
بستان بان. بوستان بان. نگاهدارندهٔ فالیز.
دهقان. (برهان). دهقان صاحب کشت. ناطور.
نگاهبان فالیز. پالیزوان. (رشیدی). فالیزبان.
جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات
باریتعالی باشد:
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.فردوسی.
در باغ ...