Zübbâd - زباد
Zübbâd - زباد maddesi sözlük listesi
زباد Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
معجم اللغة العربية المعاصرة
زَباد [مفرد]: (حن) حيوان ثَدْييّ كالهرِّ من الفصيلة السِّنَّوْريَّة، له كيس عَطِر قريب من الشَّرج، يُفرز مادَّة دُهنيَّة تُستخدم في الشرق أساسًا للعِطر.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (ع اِ) عرقی و چرکی باشد که آن را
از میان پای جانوری گیرند و آن جانور بگربه
مانند باشد لیکن سر او از سر گربه کوچکتر
است و آن عرق بغایت خوشبوی میباشد و از
جملهٔ عطریات ...
از میان پای جانوری گیرند و آن جانور بگربه
مانند باشد لیکن سر او از سر گربه کوچکتر
است و آن عرق بغایت خوشبوی میباشد و از
جملهٔ عطریات ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (ع اِ) نوعی است از بوی خوش.
(مهذب الاسماء) (آنندراج). جنسی از
عطریات که از کرب بید پدید آید. (الفاظ
الادویة).
(مهذب الاسماء) (آنندراج). جنسی از
عطریات که از کرب بید پدید آید. (الفاظ
الادویة).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (ع اِ) سبزیجاتی را که نپخته
میخورند (احرار بقول) زباد نامند. (تاج
العروس).
میخورند (احرار بقول) زباد نامند. (تاج
العروس).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (ع اِ) نام حیوانی است وحشی
بزرگتر از گربه که از آن چیزی خوش بو مثل
مشک گرفته بطور دوا استعمال کنند و بعضی
زباد را نام آن چیز خوشبو نوشته اند و نام آن ...
بزرگتر از گربه که از آن چیزی خوش بو مثل
مشک گرفته بطور دوا استعمال کنند و بعضی
زباد را نام آن چیز خوشبو نوشته اند و نام آن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زُبْ با ] (ع اِ) لغتی است در زبد. کفک
شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج
العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک شیر
و آن آب و جز آن. (مهذب الاسماء). || شیر
بی مصرف. (اشتینگاس). ...
شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج
العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک شیر
و آن آب و جز آن. (مهذب الاسماء). || شیر
بی مصرف. (اشتینگاس). ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زُبْ با ] (ع اِ) گیاهی است. (منتهی
الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم
الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء)
(اشتینگاس). گیاهی است نیکو و خوردنی
دارای غلاف و برگهائی پهن. و ابوحنیفه ...
الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم
الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء)
(اشتینگاس). گیاهی است نیکو و خوردنی
دارای غلاف و برگهائی پهن. و ابوحنیفه ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زُبْ با ] (ع اِ) گویند جانوری است
گربه آسا. تراوش خصیه اش سم قاتل است و
آنرا به هندی زباب دمیده شاخ گویند.... قدری
از او بر سر جوالدوزی کرده قرین آتش دارند
اگر روان نشود جید است ...
گربه آسا. تراوش خصیه اش سم قاتل است و
آنرا به هندی زباب دمیده شاخ گویند.... قدری
از او بر سر جوالدوزی کرده قرین آتش دارند
اگر روان نشود جید است ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (اِخ) شهری است بمغرب. (منتهی
الارب) (آنندراج). شهری است بمغرب. از
آنجاست مالک بن خیر اسکندرانی. (تاج
العروس بنقل از ابوحاتم بن حیان). زباد
موضعی است در افریقیه. از آنجاست
مالک بن حبر. (از معجم البلدان).
الارب) (آنندراج). شهری است بمغرب. از
آنجاست مالک بن خیر اسکندرانی. (تاج
العروس بنقل از ابوحاتم بن حیان). زباد
موضعی است در افریقیه. از آنجاست
مالک بن حبر. (از معجم البلدان).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (اِخ) لغتی است در زابج. (از مجلهٔ
لغة العرب سال ۸ ص ۵۱۳). رجوع به زابج و
زأبج شود.
لغة العرب سال ۸ ص ۵۱۳). رجوع به زابج و
زأبج شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (اِخ) بطنی است از فرزندان کعب بن
حجربن اسودبن کلاع. (تاج العروس).
حجربن اسودبن کلاع. (تاج العروس).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (اِخ) جد محمدبن احمدبن زباد
مذاری. محدث است و زبداء نیز نقل شده و
ثانی اشهر است. (منتهی الارب) (تاج
العروس). رجوع به زبداء و محمدبن احمد و
مذاری شود.
مذاری. محدث است و زبداء نیز نقل شده و
ثانی اشهر است. (منتهی الارب) (تاج
العروس). رجوع به زبداء و محمدبن احمد و
مذاری شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ زَ ] (اِخ) دختر بسطام بن قیس است.
(منتهی الارب). دختر بسطام بن قیس و همسر
ولیدبن عبد الملک است و شاعر دربارهٔ همو
گوید:
لعمر بنی شیبان اذینکحونه
زباد لقدما قصروا بزباد
و این را مبرد در کامل آورده است. (تاج
العروس).
(منتهی الارب). دختر بسطام بن قیس و همسر
ولیدبن عبد الملک است و شاعر دربارهٔ همو
گوید:
لعمر بنی شیبان اذینکحونه
زباد لقدما قصروا بزباد
و این را مبرد در کامل آورده است. (تاج
العروس).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(زَ) [ ع . ] (اِ.) مادة معطری که از حیوانی به همین نام گرفته می شود.
Arapça - İngilizce sözlük Metni çevir
زَبَاد: طِيْبٌ تُفْرِزُهُ بَعْضُ غُدَدِ سِنَّوْرِ الزّبَاد
civet