Gû - گو
Gû - گو maddesi sözlük listesi
گو Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را
گویند. (جهانگیری) (برهان) (از ناظم
الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و
گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مغاک
و زمین نشیب. (غیاث). لان. کِریشَک.
کُریشَنک. غُفچ. (برهان). ...
گویند. (جهانگیری) (برهان) (از ناظم
الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و
گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مغاک
و زمین نشیب. (غیاث). لان. کِریشَک.
کُریشَنک. غُفچ. (برهان). ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) گوی که آن را با چوگان بازند. (برهان).
گوی که به چوگان بازی به آن کنند. (غیاث).
گوی را گویند که با چوگان زنند.
(آنندراج):
چو چوگان فلک، ما چو گو در میان
برنجیم از دست سود و زیان.
(شاهنامه چ بروخیم ...
گوی که به چوگان بازی به آن کنند. (غیاث).
گوی را گویند که با چوگان زنند.
(آنندراج):
چو چوگان فلک، ما چو گو در میان
برنجیم از دست سود و زیان.
(شاهنامه چ بروخیم ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(حرف ربط) کلمهٔ ارتباط به معنی خواه و
اگرچه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب
گواینکه ذیل «گو» (نف) شود. و افادهٔ معنی
فرض و خیال هم کند. (آنندراج).
اگرچه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب
گواینکه ذیل «گو» (نف) شود. و افادهٔ معنی
فرض و خیال هم کند. (آنندراج).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(فعل امر) امر است از گفتن. بگو. خواه.
خواهی. بگذار:
ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلْش را گو به بخس و گو بگذار.آغاجی.
بخندید صاحبدل نیکخوی
که سهل است از این بیشتر گو بگوی.
سعدی (بوستان).
- ...
خواهی. بگذار:
ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلْش را گو به بخس و گو بگذار.آغاجی.
بخندید صاحبدل نیکخوی
که سهل است از این بیشتر گو بگوی.
سعدی (بوستان).
- ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُو ] (اِ) و با ثانی مجهول گاو را نیز
گویند که عربان بقر خوانند. (برهان). مخفف
گاو به معنی جانور معروف، و دیوان ملافوقی
از آن پر است و در هندی نیز به همین معنی
است. تمامیش به ...
گویند که عربان بقر خوانند. (برهان). مخفف
گاو به معنی جانور معروف، و دیوان ملافوقی
از آن پر است و در هندی نیز به همین معنی
است. تمامیش به ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ ] (اِخ) نام یکی از ملازمان خسرو
پرویز (ولف):
به گستهم گفت این «گو» بی خرد
نباید که با داوری می خورد.فردوسی.
|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف):
پدر چون بدید آن جهاندار نو
بفرمود تا نام ...
پرویز (ولف):
به گستهم گفت این «گو» بی خرد
نباید که با داوری می خورد.فردوسی.
|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف):
پدر چون بدید آن جهاندار نو
بفرمود تا نام ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ وَ ] (اِخ) نامی است که در اوستا
(فرگرد اول وندیداد) به سرزمین سغد داده شده
است. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود
ج ۱ ص ۱۸۵ و ۲۸۵ شود.
(فرگرد اول وندیداد) به سرزمین سغد داده شده
است. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود
ج ۱ ص ۱۸۵ و ۲۸۵ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(گُ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - گوی که آن را با چوگان بزنند.
Gû - گو diğer yazımlar
Sıradaki maddeler
Latin göre sıradaki maddeler