gazavan - غزوان
gazavan - غزوان maddesi sözlük listesi
غزوان Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (ع ص) قصدکننده. فعلان من
الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان؛ کنیهٔ گربه است زیرا پیوسته
موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد).
الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان؛ کنیهٔ گربه است زیرا پیوسته
موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زَ ] (ع مص) جنگ کردن با
دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن.
(منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان
رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غَزْوْ.
غَزاوَة. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود.
دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن.
(منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان
رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غَزْوْ.
غَزاوَة. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (اِخ) کوهی به طائف. (منتهی
الارب) (آنندراج). کوهی است که شهر طائف
بر پشت آن قرار دارد. (از معجم البلدان). کوه
غزوان به حدود طایف است بر او برف و یخ
می باشد و در ...
الارب) (آنندراج). کوهی است که شهر طائف
بر پشت آن قرار دارد. (از معجم البلدان). کوه
غزوان به حدود طایف است بر او برف و یخ
می باشد و در ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (اِخ) محله ای است در هرات.
(از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج).
(از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (اِخ) ابن اسماعیل. جهشیاری
داستانی از وی دربارهٔ یحیی بن خالد و فضل
نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و
الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر ۱۳۵۷
هـ . ق. ص ۱۹۶ شود.
داستانی از وی دربارهٔ یحیی بن خالد و فضل
نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و
الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر ۱۳۵۷
هـ . ق. ص ۱۹۶ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (اِخ) ابن قاسم بن علی بن
غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از
ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر
و ضابط و شدیدالاخذ و واسع الروایة بود، و
مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری ...
غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از
ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر
و ضابط و شدیدالاخذ و واسع الروایة بود، و
مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ غَ زْ ] (اِخ) غفاری کوفی، مکنی به
ابومالک. تابعی است. رجوع به ابومالک
شود.
ابومالک. تابعی است. رجوع به ابومالک
شود.