kırık - قرق
kırık - قرق maddesi sözlük listesi
قرق Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
الوسيط
(قَرَقَ) -ِ قَرْقاً: هَذَى.
(قَرَّقَ): سَخِر وصخبَ في حديثه. وضحكه. (محدثة).
(القَرْقُ): صَوتُ الدجاجة إِذا حَضَنَتْ.
(القِرْقُ): القاعُ المستوي. و - الجماعةُ من صَغار الناس.
(القَرَقُ): المكانُ المستوي لا حجارة فيه.
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
قرق: القَرِقُ، بكسر الراء: المكان المستوي. يقال قاعٌ قَرِقٌ مستوٍ؛ قال يصف إبلاً بالسرعة: كأنَّ أيْديهُنَّ، بالقَاعِ القَرِقْ، أيدي نساءٍ يتعاطين الورِقْ قال ابن بري: ويقال فيه أيضاً القِرْق، بكسر القاف؛ قال المرار: وأحَلَّ أقوامٌ بيوتَ بَنِيهِمُ قِرْقاً، مَدَافعُها بعادُ الأرْؤسِ والقرَق والقَرَق: القاع الطيب لا حجارة فيه. التهذيب: واد قَرِقٌ وقَرْقَر وقَرَقُوس أي أملس، والقَرَقُ المصدر؛ وأنشد: تَرَبَّعَتْ من صُلْبِ رَهْبَى أَنَقَا ظَواهراً مَرّاً، ومَرّاً غَدَقَا ومِنْ قَيَاقي الصُّوَّتَيْنِ قِيَقَا صُهْباً، وقرباناً تُناصِي قَرَقَا قال أبو نصر: القَرّقُ شبيه بالمصدر، ويروي على وجهين: قَرِقٌ وقَرَقٌ، وقال ابن خالويه: القِرَقُ الجماعة، وجمعه أقْراقٌ. يقال: جاء قِرْقٌ من الناس وقِرْقٌ من النساء. والقِرقَان: أخَوَانِ من ضرتين. وقال ابن السكيت: يقال هو لئيم القِرْق أي الأصل. والقِرْقُ: الأصل؛ قال دُكَيْن السَّعدي يصف فرساً: ليْسَت من القِرْقِ البِطاءِ دَوْسَرُ، قد سَبَقَتْ قَيْساً، وأنت تَنْظُرُ هكذا أنشده يعقوب، ورواه كراع: ليست من الفُرْقِ، جمع فرس أفْرَق وهو الناقص إحدى الوركين؛ ويقوي روايته قول الآخر: طَلَبْت بنات أعْوَجَ، حيث كانت، كَرِهْت تَنَاتُجَ الفُرْقِ البِطَاءِ مع أنه قال من القِرْقِ البِطاءِ فقد وصف القِرْقَ، وهو واحد، بالبِطاء وهو جمع. والقِرْقُ: الأصل الرديء. والقِرْقُ: الذي يُلْعَبُ به؛ عن كراع. التهذيب: والقِرْقُ لعب السُّدَّرِ. والقَرْقُ: صوت الدجاجة إذا حضنت. أبو عمرو: قَرقَ إذا هذى وقَرقَ إذا لعب بالسُّدِّر. ومن كلامهم: استوىَ القِرْقُ فقوموا بنا أي استوينا في اللعب فلم يَقْمُرْ واحد منا صاحبه، وقيل: القِرْقُ لعبة للصبيان يخطُّون في في الأرض خطّاً ويأخذون حصياتفيَصُفُّونها؛ قال ابن أبي الصلث: وأعْلاقُ الكواكِبِ مُرْسلاتٌ، كحَبْل القِرْقِ، غايتُها النِّصاب (* قوله “كحبل القرب” هكذا في الأصل، وفي هامش نسخة صحيحة من النهاية: كخيل القرق، وضرها بقوله خيلها هي الحصيات التي تصف). شبَّه النجوم بهذه الحصيات التي تُصَفّ، وغايتها النِّصابُ أي المَغْرب الذي تغرب فيه. أبو إسحق الحربي في القِرْق الذي جاءَ في حديث أبي هريرة: إنه كان ربما يراهم يلعبون بالقِرْق فلا ينهاهم؛ قال: القِرْقُ، بكسر القاف، لعبة يلعب بها أهل الحجاز وهو خطٌّ مُرَبَّع، في وسطه خط مربع، في وسطه خط مربع، ثم يخط من كل زاوية من الخط الأول إلى الخط الثالث، وبين كل زاويتين خط فيصير أربعة وعشرين خطّاً، وقال أبو إسحق: هو شيء يلعب به، قال: وسميِّت الأربعة عشر.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قَ رَ ] (ع ص) جای هموار. و از این
معنی است: قاع قرق. رجوع به قَرِق شود.
|| (مص) در زمین هموار رفتن. (منتهی
الارب) (اقرب الموارد). || در بیابان ...
معنی است: قاع قرق. رجوع به قَرِق شود.
|| (مص) در زمین هموار رفتن. (منتهی
الارب) (اقرب الموارد). || در بیابان ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قَ رِ ] (ع ص) جای هموار. قَرَق.
(منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قَرَق
شود.
(منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قَرَق
شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قِ ] (ع اِ) اصل ردی و هیچکاره.
(منتهی الارب). اصل ردی. (اقرب الموارد).
|| خوی و عادت مردم. (منتهی الارب)
(اقرب الموارد). || صغار مردم. (اقرب
الموارد). || بازی سُدِّر ...
(منتهی الارب). اصل ردی. (اقرب الموارد).
|| خوی و عادت مردم. (منتهی الارب)
(اقرب الموارد). || صغار مردم. (اقرب
الموارد). || بازی سُدِّر ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قَ ] (ع اِ) آواز ماکیان. (منتهی
الارب). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته
باشد. (اقرب الموارد).
الارب). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته
باشد. (اقرب الموارد).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (ترکی، اِ) ممانعت. (غیاث) (ناظم
الاطباء). تعرض. مزاحمت و بازداشت. (ناظم
الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی
ضبط کرده و گوید: قُرَق، منع و بازداشتن.
(آنندراج). قوروق. منع و حراست.
(سنگلاخ):
هست از قرق ...
الاطباء). تعرض. مزاحمت و بازداشت. (ناظم
الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی
ضبط کرده و گوید: قُرَق، منع و بازداشتن.
(آنندراج). قوروق. منع و حراست.
(سنگلاخ):
هست از قرق ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی از دهستان هرازپی
بخش مرکزی شهرستان آمل که در ۲۰۰۰
گزی شمال باختر آمل و ۱۰۰۰ گزی شوسهٔ
آمل به محمودآباد واقع است. موقع
جغرافیایی آن دشت، هوای آن معتدل و
مرطوب و مالاریائی. ۲۴۵ تن ...
بخش مرکزی شهرستان آمل که در ۲۰۰۰
گزی شمال باختر آمل و ۱۰۰۰ گزی شوسهٔ
آمل به محمودآباد واقع است. موقع
جغرافیایی آن دشت، هوای آن معتدل و
مرطوب و مالاریائی. ۲۴۵ تن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی از دهستان ملک
بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در
۲۴۰۰۰ گزی گرگان کنار راه شوسهٔ گرگان به
گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت، هوای آن
معتدل و مرطوب مالاریائی است و ۱۵۰ تن
سکنه دارد. ...
بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در
۲۴۰۰۰ گزی گرگان کنار راه شوسهٔ گرگان به
گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت، هوای آن
معتدل و مرطوب مالاریائی است و ۱۵۰ تن
سکنه دارد. ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی است از دهستان ژان
بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در ۵
هزارگزی شمال باختری دورود و ۳ هزارگزی
باختر راه شوسهٔ بروجرد به دورود. موقع
جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است
و ...
بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در ۵
هزارگزی شمال باختری دورود و ۳ هزارگزی
باختر راه شوسهٔ بروجرد به دورود. موقع
جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است
و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در ۲۲
هزارگزی باختر بروجرد و یکهزارگزی خاور
راه شوسهٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه
و هوای آن گرم است. ۳۱۸ تن سکنه دارد.
آب آن از قنات ...
چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در ۲۲
هزارگزی باختر بروجرد و یکهزارگزی خاور
راه شوسهٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه
و هوای آن گرم است. ۳۱۸ تن سکنه دارد.
آب آن از قنات ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ رُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
رادکان بخش حومهٔ شهرستان مشهد واقع در
۸۰ هزارگزی شمال باختری مشهد و ۸
هزارگزی شمال باختری مشهد به رادکان.
موقع جغرافیایی آن دامنه، هوای آن معتدل و
دارای ۸۶ تن سکنه است. آب ...
رادکان بخش حومهٔ شهرستان مشهد واقع در
۸۰ هزارگزی شمال باختری مشهد و ۸
هزارگزی شمال باختری مشهد به رادکان.
موقع جغرافیایی آن دامنه، هوای آن معتدل و
دارای ۸۶ تن سکنه است. آب ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(قُ رُ) [ تر. ] (اِ.)جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا
جلوگیری شود.
جلوگیری شود.
Arapça - Fransızca sözlük Metni çevir
قَرَقَ
[qa'raqa]
v
صَوَّتَتِ الدَّجاجَةُ caqueter
◊
قَرَقَت الدَّجاجَةُ — La poule caquetait.
kırık - قرق diğer yazımlar
Sıradaki maddeler
Latin göre sıradaki maddeler