خوی
خوی maddesi sözlük listesi
خوی Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Türkçe sözlük
huy
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ ] (اِ)
عرق. آب رطوبت که از مسامات جلد انسان
و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم
الاطباء). حِمَّة. حَمیم. (یادداشت بخط
مؤلف):
آن قطرهٔ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان ...
عرق. آب رطوبت که از مسامات جلد انسان
و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم
الاطباء). حِمَّة. حَمیم. (یادداشت بخط
مؤلف):
آن قطرهٔ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) خود. مغفر. کلاه خود. (ناظم
الاطباء) (یادداشت مؤلف):
سیاوخش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری میان درع و خوی اندر.
دقیقی.
الاطباء) (یادداشت مؤلف):
سیاوخش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری میان درع و خوی اندر.
دقیقی.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) خصلت. طبیعت. عادت. خلق.
وضع. روش. رسم. طرز. سرشت. مزاج.
اصل. فطرت. (ناظم الاطباء). سیرت. اِخذ.
اَخذ. سجیت. سلیقه. دأب. خیم. دیدن. دین.
هجیر. شِنشِنَة. جنم. قِلِق. (یادداشت مؤلف).
غریزه. (مهذب الاسماء). خو:
خردمند گوید که بنیاد خوی
ز شرم است و دانش ...
وضع. روش. رسم. طرز. سرشت. مزاج.
اصل. فطرت. (ناظم الاطباء). سیرت. اِخذ.
اَخذ. سجیت. سلیقه. دأب. خیم. دیدن. دین.
هجیر. شِنشِنَة. جنم. قِلِق. (یادداشت مؤلف).
غریزه. (مهذب الاسماء). خو:
خردمند گوید که بنیاد خوی
ز شرم است و دانش ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ ] (اِ) شرم.
خجالت. شرمندگی. حیا. (ناظم الاطباء).
|| جامهٔ لطیف ابریشمی سرخ رنگ. (غیاث
اللغات).
خجالت. شرمندگی. حیا. (ناظم الاطباء).
|| جامهٔ لطیف ابریشمی سرخ رنگ. (غیاث
اللغات).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خَ وا ] (ع اِمص) رعاف. (منتهی
الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
|| بدون غذائی شکم. (از تاج العروس).
خلو شکم از طعام. || یوم خوی (و یضم) از
ایام عربان است. (منتهی الارب). ...
الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
|| بدون غذائی شکم. (از تاج العروس).
خلو شکم از طعام. || یوم خوی (و یضم) از
ایام عربان است. (منتهی الارب). ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خَ وی ی ] (ع ص، اِ) ثابت.
|| زمین پست میان دو کوه. (از منتهی
الارب) (از تاج العروس). || زمین نرم.
(منتهی الارب). زمین صاف و نرم. (از منتهی
الارب) (از ...
|| زمین پست میان دو کوه. (از منتهی
الارب) (از تاج العروس). || زمین نرم.
(منتهی الارب). زمین صاف و نرم. (از منتهی
الارب) (از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خُ وی ی ] (ع مص) خالی شدن
خانه از اهل خود. (منتهی الارب) (از تاج
العروس) (از لسان العرب).
خانه از اهل خود. (منتهی الارب) (از تاج
العروس) (از لسان العرب).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خُیْ ] (اِخ) نام یکی از شهرستانهای
استان آذربایجان است که از شمال به
شهرستان ماکو و از جنوب بشهرستان ارومیه
و از خاور به شهرستان مرند و از باختر به
کشور ترکیه محدود است. ناحیهٔ سرحدی
قطور ...
استان آذربایجان است که از شمال به
شهرستان ماکو و از جنوب بشهرستان ارومیه
و از خاور به شهرستان مرند و از باختر به
کشور ترکیه محدود است. ناحیهٔ سرحدی
قطور ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خُیْ ] (اِخ) نام یکی از بخشهای سه
گانهٔ شهرستان خوی است که در حومهٔ شهر
قرار دارد.
موقعیت جغرافیایی این بخش متغیر می باشد
قسمتی از دهستانهای اواوغلی و فرورق و
رهال جلگه ای و بقیه کوهستانی است بخش
حومه از ...
گانهٔ شهرستان خوی است که در حومهٔ شهر
قرار دارد.
موقعیت جغرافیایی این بخش متغیر می باشد
قسمتی از دهستانهای اواوغلی و فرورق و
رهال جلگه ای و بقیه کوهستانی است بخش
حومه از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خُیْ ] (اِخ) شهر خوی یکی از
شهرهای استان آذربایجان غربی کشور است
که در ۵۷۷ هزارگزی شمال باختری تهران و
۱۴۹ هزارگزی شمال باختری تبریز و ۱۹۴
هزارگزی شمال ارومیه قرار دارد با مختصات
جغرافیایی زیر: طول ۴۴ درجه و ...
شهرهای استان آذربایجان غربی کشور است
که در ۵۷۷ هزارگزی شمال باختری تهران و
۱۴۹ هزارگزی شمال باختری تبریز و ۱۹۴
هزارگزی شمال ارومیه قرار دارد با مختصات
جغرافیایی زیر: طول ۴۴ درجه و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ خُیْ ] (اِخ) دهی است از دهستان
شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند.
واقع در ۶۱ هزارگزی شمال باختری درمیان
و ۶ هزارگزی باختر عمومی درح. این ده
کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای ۳۰۰
تن سکنه است. آب ...
شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند.
واقع در ۶۱ هزارگزی شمال باختری درمیان
و ۶ هزارگزی باختر عمومی درح. این ده
کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای ۳۰۰
تن سکنه است. آب ...
Farsça - Azeri sözlük Metni çevir
avın(izah: ( < av. ov). xulq.
xoşavın, kütavın: xoş əxlaq, bəd əxlaq.)
xoşavın, kütavın: xoş əxlaq, bəd əxlaq.)