Sâmm - سام
Sâmm - سام maddesi sözlük listesi
سام Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Türkçe sözlük
eğitimli; toksigen; yüce; zehirli
Arapça - Türkçe sözlük
I
سامٍ
1. eğitimli
Anlamı: öğrenim görmüş, aydın
2. yüce
Anlamı: yüksek, büyük, ulu
II
سامّ
1. toksigen
Anlamı: zehir oluşturan
2. zehirli
Anlamı: zehiri olan
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
I
معجم اللغة العربية المعاصرة
سام [مفرد]
• السَّام:
1- الموت.
2- عروق الذَّهب في الحجر والمعدن.
II
معجم اللغة العربية المعاصرة
سامَ يَسُوم، سُمْ، سَوْمًا وسَوَامًا، فهو سائِم، والمفعول مَسوم (للمتعدِّي)
• سام فلانٌ: هام، ذهب على وجهه حيث شاء.
• سامتِ الماشيةُ: رَعَتْ بنفسها حيث شاءت.
• سام الماشيةَ: خلاَّها ترعى الكلأ حيث شاءت "سام ناقته على الحوض: عرضها عليه".
• سام السِّلعةَ:
1- طلب شراءها (عادة مع ذكر الثَّمن الذي يرغب في دفعه) "وَلاَ يَسُومُ عَلَى سَوْمِ أَخِيهِ [حديث]".
2- عَرَضها للبيع وذكر الثَّمن الذي يرغب في الحصول عليه.
• سامَهُ العذابَ أو الذُّلَّ ونحوَهما: عذّبه وأذلّه "{وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ}"| سامه خسفًا: أذلّه، أهانه وكلّفه المشقَّة.
III
معجم اللغة العربية المعاصرة
سامٍ [مفرد]: ج سَامون:
1- اسم فاعل من سما1/ سما إلى/ سما بـ وسمَا2.
2- عالٍ رفيع "مقامٌ سامٍ"| أمرٌ سامٍ: يصدره الملك أو الأمير أو نحوهما- السَّامي: مقام الملك أو الأمير أو نحوهما.
3- نبيل "خلقٌ سامٍ".
IV
معجم اللغة العربية المعاصرة
سامّ [مفرد]: ج سَوامُّ:
1- اسم فاعل من سَمَّ.
2- كلّ ذي سُمٍّ، أو مُفْرِز للسّمِّ "ثعبان/ نبات/ غاز سامّ- مادّة سامّة"| اللَّهُمَّ أعِذه من السَّامة والهامّة: ذات السُّم.
• سامّ أبرص: (حن) دُوَيْبَّة تُعرف بأبي بُرَيص، وهي من كبار الوَزَغ.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) آتش، چه جانوری که در آتش
مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی
اندر آتش و سمندر مخفف آن است. (برهان)
(آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). آتش. (الفاظ
الادویه). این اشتقاق عامیانه است، چه سمندر
مأخوذ از «سالامندرا» یونانی است. رک.
سالامندرا و ...
مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی
اندر آتش و سمندر مخفف آن است. (برهان)
(آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). آتش. (الفاظ
الادویه). این اشتقاق عامیانه است، چه سمندر
مأخوذ از «سالامندرا» یونانی است. رک.
سالامندرا و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(ع اِ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در
کان و معدن بهم میرسد. (برهان) (جهانگیری).
رگ زر. (شرفنامهٔ منیری). زر ساده، یعنی
زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته
است. زر و سیم. (منتهی الارب). رگ ...
کان و معدن بهم میرسد. (برهان) (جهانگیری).
رگ زر. (شرفنامهٔ منیری). زر ساده، یعنی
زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته
است. زر و سیم. (منتهی الارب). رگ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش
است. (التفهیم ص ۶۲). رجوع به سام بیذ شود.
است. (التفهیم ص ۶۲). رجوع به سام بیذ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) عموسام. شخصیت مضحکی
است از دموکراسی ایالات متحدهٔ آمریکا. نام
وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است.
است از دموکراسی ایالات متحدهٔ آمریکا. نام
وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) گرشاسب به اسم خاندانش سام
گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت
بندهای ۶۱ و ۱۳۶). حتی در کتب پهلوی هم
گاهی فقط بنام خاندانش (سام) نامیده شده
است. و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا
سام نریمان گوئیم. رجوع ...
گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت
بندهای ۶۱ و ۱۳۶). حتی در کتب پهلوی هم
گاهی فقط بنام خاندانش (سام) نامیده شده
است. و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا
سام نریمان گوئیم. رجوع ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) خلف کیقباد. (فهرست ولف):
چو به زاد برزین رستم نژاد
چو سام یل از تخمهٔ کیقباد.فردوسی.
چو به زاد برزین رستم نژاد
چو سام یل از تخمهٔ کیقباد.فردوسی.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) نام یکی از نجبای ایران که معاصر
هرمزد بوده. (فهرست ولف):
ز شیراز چون سام اسفندیار
ز کرمان چو پیروز گرد سوار.فردوسی.
هرمزد بوده. (فهرست ولف):
ز شیراز چون سام اسفندیار
ز کرمان چو پیروز گرد سوار.فردوسی.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) او ارشد اولاد نوح بود که با زوجهٔ
خود در کشتی داخل گشته از هلاک طوفان
رهایی یافت و رفتار نیکویی که دربارهٔ پدر
بزرگوار خود کرد در سفر پیدایش ۹:۲۰ -۲۷
مذکور است. قوم یهود و آرام ...
خود در کشتی داخل گشته از هلاک طوفان
رهایی یافت و رفتار نیکویی که دربارهٔ پدر
بزرگوار خود کرد در سفر پیدایش ۹:۲۰ -۲۷
مذکور است. قوم یهود و آرام ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) از عمال و کسان عمرولیث که
خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانهٔ خود را به
او سپرده بود. رجوع به شرح احوال رودکی
سعید نفیسی ص ۳۷۲ و ۳۷۳ شود.
خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانهٔ خود را به
او سپرده بود. رجوع به شرح احوال رودکی
سعید نفیسی ص ۳۷۲ و ۳۷۳ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) نام کوهی است در ماوراءالنهر.
(آنندراج) (شرفنامهٔ منیری) (جهانگیری).
(آنندراج) (شرفنامهٔ منیری) (جهانگیری).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) ابن غیاث الدین غور. از جد
غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و
بعراق رفت. (تاریخ گزیده ص ۴۰۷). رجوع
به حبیب السیر شود.
غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و
بعراق رفت. (تاریخ گزیده ص ۴۰۷). رجوع
به حبیب السیر شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) ابن نوح علیه السلام. بقول بعضی
مورخان پیغمبر مرسل است.اکثر انبیاء و
جمیع اهل ایران از تخم اویند و او را شش
پسر بود. رجوع به تاریخ گزیده ص ۲۷ شود.
سام بن نوح را هفت پسر بود مادر وی ...
مورخان پیغمبر مرسل است.اکثر انبیاء و
جمیع اهل ایران از تخم اویند و او را شش
پسر بود. رجوع به تاریخ گزیده ص ۲۷ شود.
سام بن نوح را هفت پسر بود مادر وی ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِخ) رکن الدین. از خانواده های اتابکان
یزد است که مادر او دختر امیر علاءالدوله
علی بوده. رجوع بتاریخ مغول ص ۴۰۶ و
رجوع به فهرست تاریخ افضل بنام
بدایع الازمان فی وقایع کرمان شود.
یزد است که مادر او دختر امیر علاءالدوله
علی بوده. رجوع بتاریخ مغول ص ۴۰۶ و
رجوع به فهرست تاریخ افضل بنام
بدایع الازمان فی وقایع کرمان شود.
Arapça - Fransızca sözlük Metni çevir
I سامٍ
['saːmin]
adj
رَفيعٌ m/f sublime, noble
◊
شُعورٌ سامٍ — sentiment noble
II سامٌّ
['saːmː]
adj
مُسِمٌّ toxique m/f, vénéneux m
◊
أَفْعى سامَّةٌ — serpent vénéneux
♦ غازاتٌ سامَّةٌ des gas toxiques
♦ أَفْكارٌ سامَّةٌ idées vénéneuses
Arapça - İngilizce sözlük Metni çevir
سامٍ (السّامِي): رَفِيع، جَلِيل، نَبِيل
high, lofty, exalted, elevated, eminent; sublime, august, grand; superior; high-minded, gallant
Arapça - Rusca sözlük Metni çevir
I
سَامُ
библ. Сим (сын Ноя)
II
سَامٍ
ж. سَامِيَةٌ мн. سُمَاةٌ
1) высокий, возвышенный
2) верховный; высочайший; المندوب السامى верховный комиссар; الامر السامى указ
III
سَامَ
п. I
у 1 سَوْمٌ
1) пастись на свободе
2) возлагать, налагать
3) причинять; المذلّة والهوان سام унижать, наносить оскорбление; ـه خسفا سام поступать несправедливо с кем-л. ; سيم الاذى страд. ему был причинён вред
4) пускать в продажу (товары)
IV
سَامَ
п. I
у 2 سِيَامَةٌ
посвящать в сан, рукопологать
V
سَامٌ
собир. геол. жилы
Arapça - Rusca sözlük Metni çevir
سَامٌّ
ядовитый; * ابرضَ سامّ зоол. гекко (ящерица)
* * *
а=
отравляющий, ядовитый